سفیر

ساخت وبلاگ
◄ماشاالله مصدردر اوایل جنگ با توجه به خلوص بالای رزمندگان بخشی بنام "واحدامدادهای غیبی" تشکیل شد! کار اين واحد جمع‌آوری خاطرات و مشاهدات عینی رزمندگان از امدادهای الهی بود. این خاطرات و مشاهدات در ابتدا بسیار کم و البته تا حدی شنیدن آنها باورپذیر بود. ولی کم‌کم ذکر آنها از زبان همه بسیار زیاد شد و حالتی لوث و غُلو گونه‌ به خود گرفت، بطوری‌که دشمن هم از این جریانات با خبر شده بود و رادیو عراق هر روز با کنایه و تمسخر از دستگیری و اسارت تعدادی بسیجی اسب‌سوار سفیدپوش خبر می‌داد! و همین مسائل باعث منحل شدن این واحد گردید.#امدادهای_غیبی#واحد_امدادهای_غیبی#فرهنگ_جبههhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://www.aparat.com/safeer59 سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 18:49

حمید زارعدر بهار سال 1360پس از اعزام به شوش در تپه‌های آنجا جهت پدافند مستقر شدیم، با امكانات كمي که داشتیم به دليل فاصله زياد تا رودخانه کرخه مجبور بوديم آب مورد نیازمان را روزانه با دَبه ۲۰ لیتری به نوبت و با زحمت تهیه کنیم. اما وقتي متوجه شديم نيروهاي اصفهاني مجاور ما چاه آب زده‌اند ما هم تصميم به حفر چاه گرفتيم. عبدالعلي بهروزی به‌عنوان فرمانده حاضر در منطقه پیش‌قدم شد و گفت: كندن چاه با من و كشيدن خاک آن با شما.! به دلیل شدت آتش دشمن هر ساعت دو نفری براي كشيدن خاك بالاي چاه حاضر می‌شدیم و ساعتی بعد نفرات دیگر جايگزين می‌شدند. وقتي چاه به عمق 8 متری رسید خمپاره‌ای نزدیک آن اصابت كرد و پدر اولادی و مهدی (اردشیر) برجسته که در حال بالا کشیدن سطل بودند زخمی شدند و سطل پر از خاک از دست آنها رها شده و بر سر عبدالعلی بهروزی که داخل چاه بود افتاد و همان‌جا از حال رفت، با چند نفر به كمك دو مجروح شتافتيم اما از چاه‌كَن غافل شديم!عبدالعلی پس از هوشياري با سري شكسته به‌سختی خود را از چاه بالا كشيده و بيرون می‌آید اما همان لحظه خمپاره ديگري كنار او می‌خورد و دوباره داخل چاه می‌افتد و اين بار بدشانسی می‌آورد و پايش شكسته مي‌شود. ما كه تازه متوجه او شديم به کمکش شتافتیم و با تلاش زياد او را از چاه بيرون آوردیم و به بيمارستان منتقل كرديم.در آنجا پای او را گچ گرفته و گفتند باید چندین هفته در بیمارستان حضور داشته باشد تا بهبود یابد. اما چند روز مانده به عمليات وقتي براي ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم داشت از دكترها خواهش و تمنا مي‌كرد كه با مسئولیت خودش گچ پایش را باز کنند اما دکترها زير بار نمی‌رفتند و به او می‌گفتند: استخوان پایت اصلا جوش نخورده و در صورت باز شدن گچ، پای شما صدمات بدتری سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 18:49

◄حبیب‌الله حسین زادهبهار سال 1360 با اولین اعزام که به‌اندازه یک گروهان بودیم به سمت جبهه آبادان حرکت کردیم و در هتل آبادان مستقر شدیم. روز بعد پس از تقسیم‌بندی هر کس به قسمتی منتقل شد و من به واحد تدارکات به فرماندهی رضا قنبری ملحق شدم، کار ما از صبح تا شب خالی کردن اقلام اهدایی مردم برای جبهه بود.چند هفته‌ای گذشت و من به موقعیت کاری اعتراض کردم. با توجه به فرم اولیه که قبل از اعزام پر کرده و تخصص خودم را به خاطر این‌که در شهر نانوایی داشتیم نانوا زده بودم، مرا به‌عنوان شاطر به یک نانوایی فرستادند. اما بعد از چند هفته باز اعتراض کردم که من برای جنگیدن آمده‌ام نه کار در نانوایی! و به مسئولین آنجا اطلاع دادم در صورت عدم اعزام من به خط به شهرستان برخواهم گشت. خلاصه این اعتراض من نتیجه داد و به منطقه عملیاتی کارون منتقل شدم و با عزیزانی مثل حیدر رنگ بست، حاج عباس روز خوش و غلامعلی ذاکری تا پایان مأموریت در منطقه عملیاتی در کنار دیگر دوستان حضور داشتم.#فرهنگ_جبهه#حبیب_الله_حسین_زاده#نیروی_عملیاتی#اعتراض_به_رستهhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://www.aparat.com/safeer59 سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 18:49

راوی : عبدالرسول قاسمی درعملیات عظیم خیبر و سختي فراوان با نیروهای تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی(ع) پشت رودخانه دجله رسیديم و سعی كرديم روستاهای الصخره و البیضه را پاکسازی كنيم .پس از هفت روز نبرد مردانه در شرایط نابرابر که امکان هیچگونه حمایت تدارکاتی وتسلیحاتی از جانب نیروهای خودی وجود نداشت با توجه به ملحق نشدن نیروهای دیگر در منطقه طلایه و زید مجبور به عقب نشینی و استقرار در جزایر مجنون شدیم.در این بین برخی از برادران به خاطر مجروح شدن و فقدان امکانات برای تخلیه آن ها به اسارت دشمن در آمدند که از جمله آنها می توان به برادر عرب زبانی از منطقه شادگان به نام "احمد جاسمی" اشاره کرد.ضربات مرگباركابل و مشت و لگد عراقي ها بود که مدام نثار این برادر رزمنده عرب زبان می شد و با دشنام های رکیک او را خائن به قوم عرب می دانستند. اما این رزمنده و آزاده دلاور در زیر این ضربات و شکنجه ها فریاد می زد: من قبل از این که عرب باشم ایرانی هستم و تكرار این فریاد و دفاع سبب جری تر شدن بعثی ها و اذیت و آزار بیشتر این آزاده عزیز می شد و اين شكنجه ها هر روز تا موقع برگشت ما از اسارت ادامه داشت. #فرهنگ_جبهه#احمد_جاسمی#تپه_عرفانhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://www.aparat.com/safeer59 سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 18 خرداد 1403 ساعت: 13:33

راوی : مرتضی قربانی ششم فروردین ماه سال ۱۳۶۶ عملیات کربلای5 در منطقه نهر جاسم شلمچه مستقر شديم ، چون از سمت "سبیل گلو" بچه های ما را مرتب با گلوله مي زدند براي حفاظت بهتر شب ها تا صبح مشغول سنگر زدن بوديم. يك شب از فرط خستگي بعد از كار خوابم برد و نماز صبحم قضا شد. یک مرتبه آب سردی روی صورتم احساس کردم و از خواب پريدم ،"سید شمس الله نمازي" را ديم كه بالای سرم ایستاده خواستم به او تشر بزنم كه متوجه حالات خاص او درچهره اش شدم."سید" اصلا مثل هر روز نبود در دلم گفتم : امروز خدا رحم کند ، چند روز قبل برادرش "سيد شهاب" شهید شده بود. سيدگفت: مرتضی امروز برویم و گرای سنگر تک تیرانداز دشمن را به قبضه خمپاره 60 بدهیم تا او را هدف قرار دهد ، هرچه گفتم : سيد جان من خیلی خسته ام و مسئوليت اين كار با من است دست بردار نبود ؛ "محسن اکبری" هم آمد کمک سید ؛ با محسن خیلی رودربایستی داشتم و مجبور شدم با سيد برويم محل مورد نظر. سید شمس الله گرا می داد به"مصطفی شبانه" او هم از بالاي قبضه خمپاره 60 شليك مي كرد. چند متر به چپ ، چند متر به راست ، اما به هدف نمي خورد ، به سید گفتم : امروز بخت با ما یار نیست ، اما او اصرار داشت كه هر طور شده بايد هدف را بزنيم . چند بارهم تک تیرانداز عراقی ما را هدف گرفتند اما به ما نخورد ، يك مرتبه صدای قناسه آمد ؛ دیدم سید از پشت زمین خورد . يك دستم را زیر کمرش گرفته و دست ديگرم را زیرسرش ، مغز سید کف دستم را پرکرد ؛ لامصب دقیق زده بود به پیشانی سید و همان جا در دستان من آسماني شد و من ماندم با یک دنیا حسرت . تا آخر ماموریت پدافندی ، نه حوصله و نه دل و دماغ هیچ کس را نداشتم. #فرهنگ_جبهه#تپه_عرفانhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://w سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 18 خرداد 1403 ساعت: 13:33

راوی : یدالله پازند ، محمود صراف و نجف زراعت پیشهعبدالحمید گوهری ، پاسدار خوش اخلاق و شجاعی بود که در اولین ديدار همه را جذب خود می كرد . قبل عملیات خیبر به جمع نیروهای سکانی تیپ که بعدها گردان نوح نبی(ع) نام گرفت پیوست و بعد از عملیات خیبر به گردان امام حسین (ع ) رفت و مشغول آموزش های آبی خاکی شد. درعملیات بدربه همراه نیروها طی 2 شب از اذان مغرب تا طلوع صبح در قایق های چینکو پشت سرنیروهای گروهان خط شکن غواصی ذوالفقار به عنوان پشتیبان در حال پارو زدن درهورالهویزه برای رسیدن به سواحل شرقي دجله بوديم. تجربه و آموزش های عبدالحمید در این لحظات حساس بسیار راهگشا بود ، دقیقاً هنگام شکستن خط که همراه با آتش شدید نیروهای دشمن بود و همگام با شکستن خط دشمن توسط غواص ها ، نیروهای پشتیبانی باید قایق ها را روشن کرده و به سیل بند الصخره در شرق دجله می زدند تا عملیات تعقيب نیروهای دشمن کامل شود . سکانی و موتور قایق ما به دلیل اصابت ترکش خمپاره با مشکل روبرو شده بود ، هر چه طناب موتور را مي كشيديم روشن نمی شد ؛ تجمع قایق ها در آبراه باریک و شدت انفجارات ناشی از شلیک خمپاره ها و رگبارهای دشمن بیم تلفات زياد و شکست عملیات در محور بود. در آن لحظات سخت عبدالحمید از قایق مجاور به قایق ما پرید و با سختی و مشقت توانست قایق را روشن كند تا خود را به سیل بند برسانیم و پاکسازی آن جا را شروع كنيم . در همین درگیری ها "عبدالحمید گوهري"هدف گلوله تیربار چی دشمن واقع شده و به آرزوی خود رسید.#عبدالحمید_گوهری#عملیات_بدر#فرهنگ_جبهه#تپه_عرفانhttp://telegram.me/safeer59http://Www.Safeer.blogfa.comhttps://www.aparat.com/safeer59 سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 18 خرداد 1403 ساعت: 13:33